خداحافظ دلارامم هنوز جان از تو ميگيرم
ولي درمانده و خسته دگر از بند و زنجيرم
خداحافظ ولي افسوس که من از زندگي سيرم
که قلبم مي تپد اما دارم هر لحظه ميميرم
خداحافظ نگو تا کي که هرگز برنمي گردم
اگرچه چشم غمگينم تو را خواهد ز من هر دم
خداحافظ دل زخمي خداحافظ تن بيمار
خداحافظ غل و زنجير خداحافظ در و ديوار
خداحافظ همين حالا که مسحورم ز جادويت
همين حالا که زد تيرم کمان ناب ابرويت
خداحافظ پرستو وار به رسم رهگذر اين بار
نه شوقي بهر برگشتن نه قول آخرين ديدار....