افسونگر شرقی | ||
|
وقتی در آغوشم گرفتمت، لرزشت رو احساس می کردم حس می کردم که قلبت چقدر تند میزد … ما در این اتاق شلوغ، تنها بودیم. امشب داره اینجا اتفاقی میافته اتفاقی که هیچ وقت نباید می افتاد: شور عشق، مثل شعله ی آتش، از وجود من و تو زبانه می کشید و این اتفاقی بود که نباید می افتاد. و من آتش رو روی آب میدیدم. تو چشمات انعکاس نور آتش رو میدیدم و تازیانه ی این آتش? من رو آب میکرد … آتشی که از وجود هردومون سر می کشید. و من می دونستم که نمیتونم جلوی درخشش اون رو تو چشمات، بگیرم. … اینجا یه دریاچه ی پیر هست خیلی بالاتر از نگرانی های دنیا. من می تونم اینجاُ تورو برای زمان زیادی دوست داشته باشم شاید برای همیشه. ما اینجا می تونیم عمیق ترین و ژرف ترین رازها و احساس های خودمون رو بفهمیم. و اجازه بدیم روحمون آزادانه پرواز کنه. تا زمان سپیده دم? تا زمانی که خورشید بر فراز این دریاچه ی پیر? به پرواز در بیاد. مثل آتش روی آب? بسوزه. و من دوباره میتونم درخشش رو تو چشمات ببینم. ولی این بار هم نمیتونم جلوی این درخشش رو بگیرم. چون من سوختم? و حالا نوبت سوختن روح منه … [ یکشنبه 89/7/11 ] [ 12:18 عصر ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |