افسونگر شرقی | ||
|
تو مادر بی خوابی من کودک ناآرام لالایی خود سر کن از بهر خدا دریا .... تمام موجودات بدو مدیونن زیرا قطرات باران زاییده ی اوست.
هلال از چهره ی مهتاب می ریخت شرنگ از جام جان لبریز می شد به زیر بال شب کوران شبگرد سکوت شب خیال انگیز می شد آمدم.. آمدم تا بار دیگر مثل عاشق ها بمانم قصه ای از زندگی و غم لیلا بخوانم آمدم تا بار دیگر شکوه ای سازم ز غمها مثل آن فرهاد عاشق پر کشم تا آسمانها آمدم تا گویم اینجا ... دل پر از درد و شتاب است روی بال شاپرکها جای چنگال عقاب است آمدم تا گویم از عشق از غم پروانه ها باز یا که گویم قصه ای را از نوای گرم یک ساز آمدم تا جان بگیرم زیر مهتاب خیالت مثل گنجشک اسیریپر بگیرم در هوایت [ یکشنبه 88/1/23 ] [ 10:55 صبح ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |