افسونگر شرقی | ||
|
این بار اشکهای شبانه ام را به یادت از گونه هایم به تندیس می ستانم و امشب عشق را تا گفته اند برایت می سرایم.چه وحشتی از تنهایی هایم؟ تنهایی برای قلب من زانو می زند که کاش من هم با عشق تنها بودم. چه غم از اسیری برای در بندی که برای دربندی اش جا می زند. چه حسرتی برای عشق که تا فریاد می زنم آن را تا بی نهایت در آغوشش دارم. امشب حتی عشق برای عشق گریه می کند و کاش اشکهایش را نمی دیدم . خیسی حسرتش هنوز روی صورت آزارم می دهد .کاش می توانستم برای عشق گریه کنم. لااقل امشب خاک حسرت گور شده را سجده می کردم. اگر اشک می ریزد چرا عشق گفتمش؟ و اگر عشق یعنی اشک چرا مرا و عشق مرا می ستایند؟ کاش این را معنی کرده بودم. کاش امشب کتابم را ویرایش کرده بودم. لااقل این بار صفحه آراییش با شما بود. بگذارید برای صفحه آرایی کتاب تالیف کنم. www.imp4.parsiblog.com
******************************* روزی که تو رفتی انگار اشکی شدم از گونه چکیدم آن روز دگر بغض تب آلوده شدم سینه دریدم روزی که تو رفتی انگار که رسوا شدم از یار بریدم آن روز دگر دلشده زاری شدم و خواب ندیدم روزی که تو رفتی انگار که بلبل شدم از باغ پریدم آن روز دگر صیحه مستانه شدم عرش بدیدم روزی که تو رفتی انگار که نوری شدم از خانه رمیدم آن روز دگر شعله خاموش شدم، رفت پدیدم روزی که تو رفتی انگار که نعشی شدم از جان برهیدم آن روز دگر یاد فراموش شدم خاک خریدم امضا: شیرین ******************************* ما برای عشق فرصت دا شتیم سا لها بی هوده غفلت دا شتیم سهم ما از زندگی آیا چه بود غصه و اندوه و حسرت دا شتیم غیر از این احساس پوچ و دغدغه ما چه در دنیای غربت دا شتیم می نشستیم و دمی با خویشتن گفتوگویی با صراحت دا شتیم جای کینه جای خشم و دشمنی با محبت انس ا لفت دا شتیم می پذیریم ما که غفلت کرده ایم سا لهایی که فرصت دا شتیم امضا:پریسا *******************************
تو بگو قصه غم رو که شنیدم از دو چشمات بگو جز من کی می مونه تا بشه مرهم دردات می دونی که آدمکها شعر عشقو بردن از یاد گریه کن برام که اینجا ابر بارونی نمیاد من می خوام بگم ستاره این روزا غریب و تنهاست اما تا وقتی بمیره همیشه دلش با دریاست دل من نوری تو ابرا ، چشم تو آبی دریا منو باز بخون به ساحل ، بگو دلتنگی یه دریا امضا:مهناز ****************************** از طرف دلی که فقط برای تو می تپد و لاغیر... گاهی وقتا اونقدر دلم می گیره که نمی دونم به کجای این لاشه ی خاکی پناه ببرم؟ به کجا؟ می خوام جایی رو پیدا کنم که من باشم و تو باشی و یه شب مهتابی باشه. چیزی در دلم غوغا می کند.یه حس غریب.یه حس شیرین.دیگه احساس عبد و معبود نیست. دیگه چیزی برای دوست نداشتنت وجود نداره. می خوام که دوستت داشته باشم.دوست دارم به جایی.به نقطه ای برسم که بگم خدایا... تو خوبی.توبزرگ و قادری.دلم می خواد به قله ی بلند معرفت دست پیدا کنم. جائیکه در همه چیز تو را ببینم.در کوه و کویر در دریا وبر در آدمها... می دونم تو در همه جا هستی حتی از رگ گردن به من نزدیک تری و چه حس بدییه که توانقدر به من نزدیک باشی و من از خودم انقدر دور باشم.چه احساس سبزیه که تو رو در لحظه لحظه ی زندگیم تماشا کنم. خدایا دلی در سینه دارم که خروش تو را دارد و همچون دریای خروشان تلاطم دارد. بار خدایا... اگر وجود تو مرا آرام نسازد چه چیز دیگری خواهد بود جز آنکه بر خشمم بیفزاید. مرا آرام ساز ای پروردگارم... امضا:فاوی ********************************** وقتی پرهای خیالت می شکنند وپرواز مقدور نیست وقتی بغض می کنی و اشکهایت جاری نمی شود برخیز و یک سبد سیب سرخ یک جانماز سبز و مشتی گل یاس بیاور هیچ دانی که مسلمانی چیست؟ در نگاهت پیوند سخنانت دلبند بر زبان نغمه ی مهر بر لبانت لبخند .آری ...تو مسلمانی و از اقلیم خدا آمده ای امضا:سوسن ************************************* در خاطرات کودکی باید نگاه آسمان را آبی کنیم . در به دست آوردن دلها باید در آسمان دریا دلی کنیم. شاید از روی نگاه ها باید قصه ی یک آسمان پروانه خواند. در هنگام غروب باید شعری عاشقانه خواند. من هنوز خاطرات را در نگاه تلخ خود رویا میکنم. من هنوز خاطرات را با قطره ای پاک دریا می کنم. امضا:شبانه ******************************** [ دوشنبه 88/3/18 ] [ 2:57 عصر ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |