افسونگر شرقی | ||
|
وقتی پرهای خیالت می شکنند وپرواز مقدور نیست وقتی بغض می کنی و اشکهایت جاری نمی شود برخیز و یک سبد سیب سرخ یک جانماز سبز و مشتی گل یاس بیاور هیچ دانی که مسلمانی چیست؟ در نگاهت پیوند سخنانت دلبند بر زبان نغمه ی مهر بر لبانت لبخند .آری ...تو مسلمانی و از اقلیم خدا آمده ای تیره بخت ...وقتی که چشمات می گیره بهونه واسه دیدن یه عاشق یه دیوونه بزار فقط بباره اشک قلب پاره به یاد بیار زمانی که افتاد قاب خالی از تاغچه ی آرزو روی گلهای قالی ای دل بیتاب نالان از بهر کیستی؟ گمان می کنم سودای مهرت را در بازار دلالان عشق از یاد برده ای [ چهارشنبه 88/4/3 ] [ 11:36 صبح ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |