افسونگر شرقی | ||
|
ذهنم درگیر ترانه و شعر و شلوغی است دلم در آغوش بیتویی دنیای تهی سهم سخاوت نگاهم را چگونه خواهد داد؟ این جا نشسته ام پشت پنجرهای گشوده به تونلی که از دروغ شروع می شود تا ته حقیقت ... سیاهچاله های داشتن از عشقهای مجازی و خندهدار دو روزه و کماکان شیرین و پیچیده در نسخههای کاری که بگذرم، خواندن و دیدن و سرودن فقر روحی و مادی آدمها، فقر مالی شبانه های دور افتاده و بینشان سرزمینم که از شدت بی آبی پیش از جوانهزدن میمیرند ... دگرگونم میکند... می کُشد مرا این نتوانستن. خواندن نداشتنهای دخترکان زیبای سرزمینم ... می کُشد مرا نبودن و نیامدنِ روزهای سپید دیگری برای برههای کوچک تسلیم ... می کشد مرا کوچه های سرد... چهزه های زرد... خدا، گله هم که بلد نیستم و جز این اشک لعنتی ... [ چهارشنبه 89/7/7 ] [ 8:8 صبح ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |