افسونگر شرقی | ||
|
این بار اشکهای شبانه ام را به یادت از گونه هایم به تندیس می ستانم و امشب عشق را تا گفته اند برایت می سرایم.چه وحشتی از تنهایی هایم؟ تنهایی برای قلب من زانو می زند که کاش من هم با عشق تنها بودم. چه غم از اسیری برای در بندی که برای دربندی اش جا می زند. چه حسرتی برای عشق که تا فریاد می زنم آن را تا بی نهایت در آغوشش دارم. امشب حتی عشق برای عشق گریه می کند و کاش اشکهایش را نمی دیدم . خیسی حسرتش هنوز روی صورت آزارم می دهد .کاش می توانستم برای عشق گریه کنم. لااقل امشب خاک حسرت گور شده را سجده می کردم. اگر اشک می ریزد چرا عشق گفتمش؟ و اگر عشق یعنی اشک چرا مرا و عشق مرا می ستایند؟ کاش این را معنی کرده بودم. کاش امشب کتابم را ویرایش کرده بودم. لااقل این بار صفحه آراییش با شما بود. بگذارید برای صفحه آرایی کتاب تالیف کنم. www.imp4.parsiblog.com ادامه مطلب... [ دوشنبه 88/3/18 ] [ 2:57 عصر ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
[ چهارشنبه 88/3/13 ] [ 9:10 صبح ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
[ یکشنبه 88/3/10 ] [ 10:57 صبح ] [ شبانه ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |